فرمانروايان آخرين دوره بابل، سامي تبار يا ايراني تبار

فرمانروايان آخرين دوره بابل، سامي تبار يا ايراني تبار

بابل سرزميني است كه در جنوب ميانرودان جاي دارد. اين سرزمين در بخشي از اوستاي كهن (رام يشت) به صورت «كويرينتَ»، «بَوري» در آبان يشت، «سومر» در اسناد گوناگون ميانروداني و استوانه كورش، «بابل» و «كلده» در نوشته هايي از ميانرودان، «بابيروش» در نوشته هاي پارسي هخامنشي، «بابولنيا» در نوشته هاي يوناني و «بابِل» در نوشتگان پهلوي ثبت شده است.

به طور كلي، تاريخ بابل به بخش هاي زير بخش بندي مي شود:
۱- دوره «آموري ها» (سامي هايي كه تمدن نخستين بابلي را پديد آوردند) كه به دو دولت شهر «ايسين» (سده بيستم تا سده هجدهم پيش از ميلاد) و «لارسا» (سده بيستم تا سده هفدهم پيش از ميلاد) بخش مي شود.
۲- دوره حكومت فرمانروايان شهر بابل (دودمان هاي يكم و دوم از سده نوزدهم تا سده شانزدهم پيش از ميلاد).
۳- دوره چيرگي كاسي ها (از مردمان ايراني) از سده شانزدهم تا سده دوازدهم پيش از ميلاد.
۴- دوره دودمان هاي چهارم تا نهم بابل از سده دوازدهم تا سده هشتم پيش از ميلاد.
۵- دوره چيرگي آشوريان بر بابل و كشمكش ها ميان بابليان و آشوريان (از سده هشتم تا سده هفتم پيش از ميلاد).
۶- دوره «نو بابلي» از سال ۶۲۶ پ.م تا سال ۵۳۹ پ.م (تصرف بابل به دست كورش بزرگ).

نبونيد يا داريوش مادي، آخرين فرمانرواي كلداني بابل

دوران نو بابلي، آخرين بخش از تاريخ بابل است. اين دوره با پيروزي يك سردار جنگي به نام «نبو اپلَ اوسور» (نبوپلسر ) بر نيروهاي آشوري زير فرمان «سين شر ايشكون» و بيرون راندن آشوريان در سال ۶۲۶ پ.م آغاز شده و تا هفتم آبان ۵۳۹ پ.م كه برابر با درونش كورش دوم (بزرگ) است، به بابل پايان مي پذيرد. در اين بازه زماني، رخدادهاي بسيار مهمي در تاريخ ميانرودان و ايران روي مي دهد. پيروزي نيروهاي مشترك مادي به فرماندهي «هووخشترَ» و ميانروداني جنوبي (كلده اي) به رهبري «نبوپلسر» در سال ۶۱۳ پ.م، منجر به سقوط نينوا شد و با تصرف شهر هران به دست كلدانيان در سال ۶۱۰ پ.م، تمامي ميانرودان شمالي، در شمار سرزمين هاي ايرانيان مادي و كلداني هاي ميانروداني درآمد. پيوند زناشويي ميان پسر نبوپلسر (نبوكدنزر دوم يا همان بخت نسر معروف) و دخت هووخشترَ (آموتيس )، موجب استواري روابط دو دولت گشت. سپس، سامانه باغ هاي معروف بابل به پيروي از سنت باغ سازي ايراني ساخته شد و در پس آن، تصرف اورشليم و سقوط يهودا به دست نيروهاي كلداني، پس نشيني نيروهاي مصري (متحدان اورشليم)، ويراني نيايشگاه اورشليم و انتقال يهوديان به بابل (همه در سال ۵۸۷ پ.م) رخ مي دهد. در پس نبوكدنزر دوم، رخدادهاي چشمگير پايان مي يابد تا آن كه بابل به دست كورش تصرف مي گردد. چنان كه بخواهيم نگاهي گذرا به ترتيب فرمانروايان كلده (نوبابلي) ميانرودان جنوبي بياندازيم، به شرح زير نگاشته مي شود:

نبو اپلَ اوسور (۶۲۶- ۶۰۶پ.م) كه متحد ايرانيان مادي بود.
نبو كودوري اوسور يا نبوكدنزر دوم (۶۰۵-۵۶۳ پ.م) كه داماد هووخشترَ بود.
اَمِل مردوك (۵۶۲-۵۶۱ پ.م)
نرگَل شر اوسور يا نرگل شرزر (۵۶۰-۵۵۷پ.م) كه زمان به قدرت رسيدن وي، همزمان با روي كار آمدن كورش بزرگ در انشان (يدايَ) بود.
لباشي مردوك (۵۵۷پ.م)
نبونئيد (۵۵۶-۵۴۰ پ.م)

تا بدين جا، به نظر مي آيد كه با شماري سامي تبار روبه رو هستيم كه دگر بار در پس گريز مردوك اپلَ ايدينَ دوم (مردوخ بلدان در تورات) توانسته اند تا استقلال بابل را بازگردانند و حاكميت سامي هاي بابلي را تشكيل دهند.
اما در گزارش هاي كلاسيك ديگر، سخن از نگرش ديگري است. ماجرايي كه در آن بخت نسر (نبوكدنزر دوم) يك ايراني خوانده شده است.
با هم نگاهي به برخي از اين گزارش ها بياندازيم:

«… بدان كه بخت نصر به عجم نامي بزرگ داشت و از تخمه گودرز بود و نسل ملوك… ملكان بسيار را خدمت كرد از ملوك عجم.»…«و گويند : اين بخت نصر را نام بختنرسه بود و از عجم بود، از فرزندان گودرز… پس بهمن پادشاهي بابل و عراق و شام بدو داد تا حد مغرب. و او را گفت: ديگر بار به شام رو و بيت المقدس را ويران كن چون بار پيشين. و او را بفرمود كه سپاه چندان كه خواهي بگزين و خواسته چندان كه ترا به كار است بر گير. بخت نصر پنجاه هزار مرد از لشكر برگزيد و سيصد سرهنگ و از خاندان هاي مَلك چهار تن، تا وزيران او باشند: يكي را نام داريوش بن مهري ( و او خواهرزاده بخت نرسه بود) و دوم كيرش بن كيكوان ( و او خازن بهمن بود) و سديگر احشويرش و چهارم بهرام بن كيرش بن بشتاسب … بن كيرش بن جاماسب… و سپاه بكشيد و رفت سوي زمين عراق و بابل و يك سال همي ساخت آن كار را. و سپاهي را همي گرد كرد و برگ مي ساخت و از فرزندان سنحاريب ملك (يك) تن مانده بود به زمين بابل، نام او بخت نصر بن بنوزرادان بن سنحاريب و مُلك موصل او را بود. چون بخت نصر آهنگ شام كرد و زمين بيت المقدس، آن فرزند سنحاريب [بخت نصر بن نبوزرادان] از موصل برداشت و سوي او آمد و با سپاهي بسيار بر سبيل خدمت. بخت نصر او را بنواخت و گرامي كرد و مر او را سپاه داد و بر مقدمه خويش بفرستاد به بيت المقدس و خود از پس او رفت با سپاهي بسيار كه شمار آن كس ندانست. چون آنجا رسيد در افتاد و بيت المقدس را ويران كرد و خلق از بني اسرائيل بكشت و خلقي بسيار برده كرد كه اندر سپاه او صد هزار غلامچه بود نارسيده به جز از بزرگان و زنان و دختران…اسيران را برگرفت از بني اسرائيل و سوي عراق باز آمد و به ملك بنشست. و آن را كه رسول بهمن را كشته بود و با پسرانش همه را دست بسته و كور كرد و به نزديك بهمن فرستاد….بهمن… از بخت نصر سپاس داشت و ملك بابل و عراق تا حدود مغرب بدو باز گذاشت. بخت نصر به ملكي بنشست و از بردگان بني اسرائيل… پيش خويش اندر بندگي برپاي كرد.» (۱)

در سياهه بيروني (۲) نيز كه به پيروي از سياهه پتولمي آن را نوشته، به مجموع بخشي از آخرين دودمان سامي بابلي (دودمان نهم)، اشغالگران آشوري (از تيگلات پيلسر سوم تا آشور ندين شومي) و تمامي فرمانروايان نوبابلي و هخامنشي با عنوان «ملوك كلده» اشاره شده است. بيروني درباره معناي واژه كلده چنين نوشته است: (۳)

«كيانيها كه پادشاهان بابل بودند و اهل بابل ايشان را كلدانيان مي گويند… كلدانيان را نمي شود كياني داشت بلكه كلدانيان حكامي بودند كه از ناحيه پادشاهان كيان در بابل حكومت نمودند و مقر سلطنت كيانيان بلخ بود كه چون به كلده رسيدند، مردم باختر ايشان را كلدانيان گفتند و اين نام حكام قبلي اين سلسله بود.»

در سياهه بيروني (و الگوي آن پتولمي) اين ترتيب آمده است: (به صورت بيروني-پتولمي- مدت حكومت)
نيوخذناصر (نبپلسرس) ۴۱ سال
بختنصر فاتح بيت المقدس (نبكدلاسارس) ۴۳ سال
بخلالتز (ايلو آرودامس) ۲ سال
بلطشاصر ۴ سال
داريوش مادي يكم (نبناديس) ۱۷ سال
كورش باني بيت المقدس (كورس) ۹ سال

موارد بالا گوشه هايي از گزارش هاي اسناد كلاسيك اسلامي بودند. اما ردّ پاي اين ديدگاه در متون پهلوي نيز ديده مي شود، بدين گونه : (۴)
«پاسخ موجز آتور فرنبغ فرخ زادان پيشواي بهدينان به چند پرسش معني دار ياكوب پسر خالد كه چنان كه ميگفت خويشاوند واقعي همه مردماني بود كه آنان را نيز سيمرا مي خوانند و پيوند اين ياكوب از زمان سالاري وَمَن كه تبار ايراني داشت، به آنان مي رسد. نياكان آنان (مردمان سيمرا) به عنوان سپاه سالاري و به عنوان سپاهگيري از راه دوستي آن قوم تحت سپاهبدي بوخت نرسي به حركت درآمدند تا بدقانوني و بدكاري بني اسرائيل و ديو پرستي گرانبار و زياني را كه از آنان ناشي مي شد، از ميان برند.»

آنچه از گزارش هاي سندهاي بالا به دست مي آيد، عبارت است نامستقل بودن حكومت نوبابلي (كلده) و زير فرمان دولتمردان بلخ قرار داشتن آنان. اينكه به راستي چنين بوده (چنان كه درباره نبوكدنزر دوم نوشته اند كه وي مرزبان غرب سرزمين هاي دولت ايران، برابر با يك چهارم كل كشوربوده است (۵) و يا آن كه اين صرفا احترامي تشريفاتي به شمار مي آمده خود گفتماني مهم است. اسناد يادشده مي گويند كه نبوكدنزر دوم با اجازه و فرمان فرمانرواي ايراني نشسته در بلخ به اورشليم يورش برده (چنان كه اين مطلب براي يورش سناخريب آشوري نيز بيان شده)، در برابر ستون پيروزي نامه سناخريب كه در آن خود را آقاي جهان ميخواند، «يادمان نامه» نبوپلسر (سال هاي نخستين حكومت وي و رخدادهاي سقوط نينوا تا روي كار آمدن نبوكدنزر) و يادنامه سال هاي نخستين نبوكدنزر بيان ميدارند كه آن ها فرمانرواياني مستقل بوده اند. از ديگر سو، بهمن نوه گشتاسپ است و گشتاسپ فرمانرواي زمان زرتشت سپيتمان (زايش به سال ۶۱۸۳ پ.م). بنابراين ميان بهمن و نبوكدنزر دوم (۶۰۵ پ.م) فاصله زماني به هزاره ها ميكشد. اينكه چگونه سند كلاسيك پهلوي و اسلامي بيان داشته اند كه نبوكدنزر به فرمان بلخ و بهمن به سوي اورشليم رفته است، پاسخي منطقي خواهد داشت. سند پهلوي يادشده، بيان داشته است كه در ايران، فرمانروايي بوده است به نام «وَمَن» (آنچه به وهومنَ يا بهمن نوه گشتاسپ نزديك است). بنابراين اين بهمن مد نظر بوده و نه بهمن پسر اسپنديار و نوه گشتاسپ. از ديگر سو، اين ماجرا (نگاه فرمانروايان ميانرودان به بلخ جهت انجام يك لشگر كشي به جهان غير ايراني)، ما را به ياد دوران قدرت نمايي فرمانروايان اسپانيا و پرتغال مي اندازد؛ در آن هنگام كه پاپ ها از قدرت نظامي و شوكت گذشته خود برخوردار نبوده اند، اما باز هم دو فرمانرواي ابرقدرت آن زمان ، به شوند جايگاه تاريخي و معنوي پاپ، از وي به صورت نمادين، درخواست پروانه جهت لشگر كشي به خاور و باختر جهان مينمودند. ما ديرينگي و تاثير دولت بلخ بر معادلات منطقه فلات و ميانرودان را از هزاره هاي زرتشت گاهي داريم. افزون بر آن، بيروني نيز به روشني بيان داشته كه كيانيان نشسته در بلخ (در پس بهمن) همچنان در ميانرودان نقش سياسي دارند و كلدانيان، فرمانداران آنان مي باشند. اين مورد مي تواند تا اندازه اي ادامه و سرنوشت فرمانروايان بلخ (كيانيان) در پس سكوتي كه در اسناد در پس پايان فرمانروايي «هماي چهر آزاد» مي كنند، را روشن سازد. حكومتي كه ديگر استواري پيشين را در فرمانروايي بر فلات ايران نداشته و تنها نمادي از آن باقي مانده است. از همين روي مي باشد كه ديودور، خبر از روي كار آمدن دولت ماد در هزاره سوم پيش از ميلاد و ارمنستان در همان دوره مي دهد(۶) و بر همين پايه است كه اسناد سومري- اكدي، سخن از وجود دولت پرهشه (پارس) به هزاره سوم پيش از ميلاد در خاور ايلام مينمايند. تمامي اين موارد، نشانگر اين مهم است كه دولت بلخ، يكپارچگي كشور خود را از دست داده است. اما هنوز هم در سده هفتم پيش از ميلاد، آن ميزان از مشروعيت معنوي برخوردار است كه بسان پاپ هاي هزاره هاي سپسين، فرمانروايان ميانرودان جهت يك اردوكشي، نيم نگاهي فرزندانه به آن بياندازند. اينكه در سند ائوسبيوس به نقل از الكسندر پلي هيستور (۷) «آشتاهاك» (فرجامين فرمانرواي مادي) ساتراپ ماد و نه فرمانرواي آن خوانده شده، احتمالا برآمده از همين نگاه پدرانه به فرمانرواي ايراني بلخ است، وگرنه اسناد آشكارا به قدرت فراوان شاه مادي يادشده گواهي مي دهند. ما مي دانيم كه تصرف سرزمين هاي خاوري فلات ايران (كه شامل بلخ نيز بوده است)، در حد فاصل سقوط ليدي (۵۴۶ پ.م) و پيش از تصرف بابل (۵۳۹ پ.م) رخ داده است. بدين گونه، كورش با برانداختن حكومت بلخ، فصل نويني از تاريخ را در منطقه باز مينمايد. از همين رو است كه مسعودي، دو روايت پيرامون او بيان كرده كه در يكي كورش، يك فرماندار وابسته به بلخ خوانده شده و در ديگري، يك فرمانرواي مستقل. (۸)
بازگرديم به سخن اصلي. حال چگونه است كه در نگرش امروزين، فرمانروايان نو بابلي، سامي دانسته مي شوند، اما گزارش اسناد كلاسيك، آنان را نه تنها ايراني دانسته، بلكه نام هاي ايراني برخي از آنان را نيز روشن ساخته است.
چنان كه ديديم، نام بابلي نبوكدنزر، نبوكودوري اسور ثبت شده است كه معناي آن ر ا چنين دانسته اند:
نبو (خداي خرد كه پسر مردوك بوده است) + كودوري (پسر بزرگ) + اوسور (پاسداري) كه بر روي هم چنين مي شود: نبو پسر بزرگترم را پاس ُدارد. در حالت پهلوي معناي بوخت نرسه چنين مي گردد: بوخت (بخت و سرنوشت كه نمادي از خداي زروان است) + نرسه (نمايش مرد كه ايزد پيك اورمزد بوده) ، بر روي هم: نرسۀ سرنوشت.
داريوش بزرگ در بيستون، حالت پارسي هخامنشي نام نبوكدنزر را «نبوكُدرَچَرَ» ثبت كرده (۹) و آن را در حالت خوزي باستان (ايلامي)، «نَپ كوتورروزي» به نگارش در آورده است. (۱۰) نپ در زبان خوزي باستان به مفهوم خدا است. واژه «رَچَرَ»در انتهاي حالت پارسي نيز به واژه «رَوچَ) به معناي روز و روشنايي بسيار نزديك است. اينكه چرا بخش نخست نام بابلي به همان صورت، در پارسي مانده و بخش پاياني دگرگون شده، مي تواند ما را يك گام به نام ايراني فرد كلداني مورد گفتگو نزديك تر كند. به آن شرط كه اين دگرش پاياني را تفاوت در گويش نام در نگرش نگيريم. به طور كلي، در ميانرودان سنت بر اين بوده است كه فرمانروايان از هر قوم بيگانه اي، در نهايت يك نام سامي براي خود بر مي گزيدند. چنان كه فرمانروايان نخست گوتي (از مردمان مركزي فلات ايران) و كاسي (از مردمان ساكن در شمال فلات ايران) نام هاي بومي خود را داشتند و جانشينان آنان، نام هاي سامي اكدي- بابلي را دارا گشتند. از اين رو، وجود نامي سامي براي نبوپلسر و نبوكدنزر، به معناي سامي تبار بودن آنان نمي باشد. از ديگر سو، در چهارراه ميانرودان كه در هر دم، مورد تاراج و يورش خاور، باختر، شمال و جنوب قرار ميگرفت، زبان نيز نمي تواند معيار تعريف خاستگاه و هويت در نظر گرفته شود. چنان كه كاسي ها نيز در نهايت به زبان بابلي سخن گفتند. آنچه براي ما باقي ميماند، گزارش اسناد كلاسيك، رفتار و كردار فرمانروايان كلداني و برسي هاي تاريخي و علمي كنوني مي باشد. نبوكدنزر دوم، جشن بهاره اكيتو را بازسازي نمود.(۱۱) جشن يادشده كه مدت ها از جنوب ميانرودان رخت بربسته بود، دقيقا منطبق است با يكم فروردين يا نوروز ايرانيان. در مقاله نوروز و خاستگاه آن (چاپ شده در آخرين شماره امرداد سال ۹۰)، پيرامون خاستگاه ايراني نوروز و اينكه اين جشن بايستي از ايران به سومر و ميانرودان رفته باشد و نه وارونه، توضيح داده ام. آنچه در اينجا مد نظر است، كردار نبوكدنزر دوم است كه يك سنت ايراني را به راه انداخته. اين نكته در كنار گزارش هاي پهلوي و اسلامي كه تبار نبوكدنزر دوم را ايراني و عجم دانسته اند مي تواند ما را به سوي ايراني بودن تبار، هويت و تمدن كلداني (به اصطلاح نو بابلي) رهنمون نمايد. اما همچنان گفتار ما ادامه دارد. مورد اصلي، فرجامين فرمانرواي دوره نوبابلي، يعني «نبونئيد» است. يونانيان اين نام را «نبونيدوس»، هرودوت «لابونيت»، و داريوش آن را در حالت پارسي هخامنشي «نبونئيتَ» و در حالت خوزي، «نپ پونِتَ» ثبت كرده است. مدت حكومت اين فرمانرواي كلداني نيز، چه در سالنامه خود وي و چه در اسناد كلاسيك، ۱۷ سال ثبت شده است. از ديگر سو، همين اسناد كلاسيك (چون مختصر تاريخ دولت ها، اثر ابن عربي و آثارالباقيه از بيروني) و در كنار آن ها كتاب دانيال از تورات، فرجامين فرمانرواي كلده كه به دست كورش بركنار شد را داريوش مادي، داريوش مادي يكم و يا داريوش پسر اخشورَش (خشايارشا) ثبت كرده اند. در كتاب دانيال، پيرامون اين فرد چنين مي خوانيم: (۱۲)
«درهمان شب بلشصر، پادشاه كلدانيان كشته شد. و داريوش مادي در حالي كه شصت و دو ساله به سلطنت يافت. و داريوش مصلحت دانست كه صد و بيست والي بر مملكت نصب نمايد تا برتمامي مملكت باشند. و بر آن ها سه وزير كه يكي از ايشان دانيال بود تا آن واليان به ايشان حساب پس دهند و هيچ ضرري به پادشاه نرسد…. پس وزيران و واليان بهانه ميجستند تا شكايتي در امور سلطنت بر دانيال بياورند …چه آن اشخاص گفتند در اين دانيال هيچ علتي پيدا نخواهيم كرد مگر اينكه درباره شريعت خدايش در او بيابيم. آنگاه اين وزيران و واليان نزد پادشاه جمع شده و او را چنين گفتند : اي داريوش پادشاه تا به ابد زنده باش. جميع وزيران كشور و رؤسا و واليان و مشريان و حاكمان با هم مشورت كرده اند كه پادشاه حكمي استوار كند و قدغن بليغي نمايد كه هر كسي كه تا سي روز از خدايي يا انساني سواي تو اي پادشاه مسألتي نمايد در چاه شيران افكنده شود پس اي پادشاه فرمان را استوا ركن و نوشته را امضا فرما تا موافق شريعت ماديان و پارسيان كه منسوخ نمي شود، تبديل نگردد…. پس اين دانيال در سلطنت داريوش و در سلطنت كورش پارسي، فيروز مي بود… و در سال نخست داريوش پسر اخشورش كه از نسل ماديان و بر مملكت كلدانيان پادشاه شده بود، در سال نخست سلطنت او، من دانيال… .»

پادشاهان بابل يا ايراني تبار

بيروني مدت فرمانروايي داريوش مادي را ۱۷ سال ثبت كرده است. بر اين پايه، ما در ظاهر، داراي دو فرمانروا با نامهاي نبونئيد و داريوش مادي هستيم كه هر دو در يك زمان (پيش از آمدن كورش بزرگ) به مدت ۱۷ سال بر يك سرزمين (كلده) حكومت مي نمودند. اين معما با نوشته «ابن عربي» است كه حل مي شود: (۱۳)
«داريوش مادي، يونانيان او را «نابونيدس» گويند… در عصر پادشاهي او، دولت نبطيان كلداني منقرض شد و پادشاهي آن قوم به پارسيان رسيد.»

فرجامين فرمانرواي كلداني، با لقب نبونئيد (نبونئيتَ) در بابل به حكومت مي رسد، اما تبار او مادي و نام وي داريوش بوده است، پدرش خشايارشا نام داشته و در شصت و دو سالگي به قدرت رسيده و در هفتاد و نه سالگي به دست كورش بزرگ، از مسند قدرت بركنار شده است. از نظر دانش تبارشناسيِ فيزيكي نيز شاهدي پيرامون هم تباري كلده اي ها با ديگر ايرانيان و تفاوت آنان با ساميان بابلي و آشوري در اختيار داريم. آنجا كه داريوش، در بيستون گزارش داده است كه يك ارمني به نام «اَرخَ»، خود را نبوكدنزر، پسر نبونئيتَ (فرجامين فرمانرواي كلده) خوانده، به ما آشكارا نشان مي دهد كه چهره هاي فرمانروايان كلده اي، بايستي مشابه چهره هاي روشن ايرانيان بوده باشند تا يك ارمني، بتواند خود را فرزند نبونئيد معرفي نمايد. در غير اين صورت، طرح چنين ادعايي از سوي ارخَ، شگفت آور و كاملا غير منطقي بوده است.
اكنون در مي يابيم كه چرا در نوشته هاي كلاسيك چون آثار الباقيه و مختصر تاريخ دولت ها، كلدانيان و پارسيان يكسان برشمرده شده اند. همچنين دلايل اين مسئله كه چگونه به دوران نبوكدنزر دوم، چهار تن ايراني (داريوش بن مهري، كيرش يا كورش بن كيكوان، احشويرش يا خشايارشا و بهرام بن كيرش) سرزمين كلده را ميگرداندند و سنت هاي ايرانيان را برپا داشتند، نيز روشن مي گردد. اينكه گروهي ايراني مادي در دوره نو بابلي بر بابل حكومت مي كرده اند، يك نام ايراني و يك لقب بابلي (جهت رعايت سنت ديرين ميانرودان جنوبي كه از زمان گوتي ها و كاسي ها رايج بود) داشته اند، ريشه هاي گرايش دو دولت هووخشترَ و نبوپلسر در ايجاد يك پيوند استوار را هم نشان مي دهد؛ پيوندي ميان دو ايراني مادي جهت نابود سازي يك دشمن نا ايراني به نام آشور.
بدين ترتيب، مي توان پنداشت كه حكومت بابليان سامي، با گريز مردوك اپلَ ايدينَ دوم در سال ۷۰۳ پ.م و اشغال دوباره بابل توسط نيروهاي سناخريب آشوري، به پايان رسيده و اين گروهي از ايرانيان ماد بوده اند كه به رهبري نبوپلسر (۶۲۶پ.م)، خودراني جنوب ميانرودان را با عنوان كلده (كيان) پديد آوردند. حكومتي كه با همراهي هم تيرگان مادي هگمتانه، باعث سقوط آشور (۶۱۳پ.م) گشت، و در نهايت خود نيز همراه ماديان ماد (۵۵۰ پ.م)، تسليم ارتش ايرانيان پارس ( ۵۳۹ پ.م) شد.

پي نوشت ها:
۱- بلعمي، ابوعلي، تاريخ بلعمي، محمد بن جرير تبري، ترجمه ، تصحيح ملك شعراي بهار و محمد پروين گنابادي، ۱۳۸۶، تهران، نشر هرمس، رويه هاي ۵۹۸ و ۶۱۲-۶۱۳
۲- بيروني، ابوريحان، آثار الباقيه، ترجمه اكبر دانا سرشت، ۱۳۵۲، تهران، نشر ابن سينا، رويه هاي ۱۲۹-۱۳۰
۳- همان، رويه ۱۲۸
۴- كتاب پنجم دينكرد، ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلي، ۱۳۸۶، تهران، نشر معين، فصل اول، بند ۳
۵- مسعودي مسعودي، ابوالحسن علي بن حسين، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ۱۳۶۵، تهران، نشر علمي و فرهنگي، چاپ سوم، ج۱، ص ۲۲۳، مسعودي، ابوالحسن، التنبيه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ۱۳۸۶، تهران، نشر علمي و فرهنگي، چاپ سوم، رويه ۹۷
۶- كتابخانه تاريخ، نسخه of the Loeb Classical Library edition, 1933 published in Vol. I. ، كتاب ۲، بندهاي ۱-۲۰
۷- تاريخچه، ائوسبيوس، بخش درباره نبوكدنزر از گفته پلي هيستور. ر.ك به :
http://www.attalus.org/translate/eusebius.html
۸- مسعودي، مروج الذهب، همان، همان، رويه ۲۲۵
۹- نارمن شارپ، رلف، فرمان هاي شاهنشاهان هخامنشي،۱۳۸۴، تهران، نشر پازينه، چاپ دوم، سنگ نبشته بيستون
۱۰- كينگ، لئونارد ويليام، تامسون، رجيونالد كمپل، كتيبه ايلامي بيستون، ترجمه شهرام حيدرآباديان و روشنك جهرمي، ۱۳۸۴، تهران، نشر سبحان نور چاپ اول.
۱۱- سويشر، كلاريس، خاور نزديك باستان، ترجمه عسكر بهرامي، ۱۳۸۴، تهران، نشر ققنوس، چاپ دوم، رويه ۱۲۹
۱۲-كتاب مقدس،كتاب دانيال، ۵:۳۰، ۲۹-۶:۱، ۲-۹:۱
۱۳- ابن عربي، غريغوريوس بن هارون، مختصر تاريخ الدول، ترجمه عبدالحمد آيتي، ۱۳۷۷، تهران، نشر علمي و فرهنگي، ۱۳۷۷، چاپ اول، فصل دولت پنجم، رويه ۶۲