آشور،آغازگر همه آغازهاي تمدن كهن بشري

آشور،آغازگر همه آغازهاي تمدن كهن بشري

بابل-بابلي

بابل شهر و ناحيه اي بود كه سامي ها در آن ناحيه و سرزمين حكومت با قدرتي تشكيل دادند و پس از اينكه اين سرزمين بوسيله آشوريها تصرف گرديد هميشه بعنوان يك شهر بزرگ و با اهميت باقي بود و شهر مذكور حاكم نشين ناحيه اي به همين اسم بشمار مي رفت و حتي پس از سقوط نينوا نيز مدتي قدرت سياسي آشور باين شهر منتقل شده است.در بابل شاهان با قدرت و پرآوازه اي مانند حمورابي صاحب مجموعه قوانين معروف حكومت رانده اند.ساكنين بابل با آشوريها از هر حيث وحدت نژادي داشته و داراي خصوصيات ملي-فرهنگي و اجتماعي مشتركي بودند ولي بعلت اهميت تاريخي بابل تعدادي از تاريخ نويسان امپراطوري آشوري و بابلي خوانده اند كه استعمال اين لفظ از نظر تاريخي صحيح نمي باشد ولي با توجه باينكه بابل سرزمين با اهميتي به شمار ميرفت بكار گرفتن آن ممكن است تا حدودي قابل قبول باشد ولي اين امر نميتواند عاملي بشمار رود كه آشوريهاي فعلي را بتوان از هم تفكيك نموده،جمعي را آشوري و ديگران را بابلي شناخت.

كلده-كلداني

اين اسم جاي حرف بسيار دارد زيرا علاوه بر اينكه از نظر تاريخي قابل بررسي مي باشد،هم اكنون جماعت قابل توجهي از آشوريها را نيز شامل ميشود بدينسان كه كليه آشوريهاي تابع كليساي كاتوليك روم،كلداني خوانده ميشوند و اين مساله عامل بحث ها و بوجود آمدن اختلافات بزرگي بين آشوريها بشمار مي رود زيرا صرفنظر از اينكه ريشه تاريخي و اصالت تاريخي اين اسم و اينكه آيا اصولاً چنين اسمي از نظر تاريخي داراي پايه و اساس بوده و مردمي را در بر گرفته باشد مورد ترديد واقع شده است،امروزه شكل مذهبي به خود گرفته و عاملي جهت تفرقه و جدايي آشوريها گرديده است.لفظ كلداني از دو ديدگاه تاريخ قديم و نقش مذهبي فعلي آن قابل بررسي است.محققين و كاوشگران تاريخ باستاني آشوري در بررسي ها و مطالعات خود موفق نشده اند اساس و پايه اي براي اين اسم در تاريخ قديم آشور يا بين النهرين پيدا كنند و ريشه آنرا بدرستي مشخص و معلوم گردانند.اين اسم و اينكه مردمي از سامي ها بين النهرين باين اسم شناخته شوند،اول بار از طريق تورات كتاب مقدس يهوديان رواج يافته است.در تورات در اغلب موارد نام بابل با كلده همراه يا مترادف قرار داده شده است كه علت اين كار بدرستي معلوم و مشخص نمي باشد.پس از تورات كه در كتاب دانيال-عزرا-اشعيا نبي آن بكرّات اين اسم با بابل مترادف ذكر شده است.مورخين يوناني مانند هرودوت و سترابو و غيره نيز آنرا مورد استفاده قرار داده اند در حالي كه ريشه و اساس تاريخي آن مورد ترديد است.پروفسور راگوزين ميگويد:جاي تاسف است كه اين اسم تصادفاً وارد تاريخ شده است و بعلت تكرار و مرور زمان باقي مانده است و اگرچه فاقد ريشه و معني و اساس تاريخي است ولي طرد آن بسهولت مقدور نمي باشد.اغلب محققين پذيرفته اند كه اين اسم فاقد ريشه و معني و اساس تاريخي است و استعمال آن صرفاً بمنظور بوجود آوردن لفظ هم وزن و مترادفي براي بابل و بابلي صورت گرفته است.به نظر اين دسته از محققين لفظ كلده و كلداني انعكاس صدايي است در برابر بابل و بابلي.اين قول بوسيله اكثريت قريب باتفاق محققين پذيرفته شده است.شادروان دكتر پيره سرمس،محقق و نويسنده و دانشمند معاصر آشوريهاي ايران در اين خصوص بررسيهاي مفصل و مشروحي بعمل آورده و بكليه نقل قولها و اشاراتي كه در مورد پيدايش و ريشه و معني اين اسم شده است توجه و آنها را در كتاب خود به نام "ما كه هستيم" مشروحاً بيان نموده است،بررسي ها و تحقيقات وي در مورد لفظ كلده بشرح زير خلاصه ميشود.الف- احتمال دارد لفظ كلده(كلدو) از لفظ سامي كساد (بمعني غالب و فاتح)و با عوض شدن"س" كساد به "ل" گرفته شده باشد.ب-احتمال دارد لفظ كلده از اسم فرزند ابراهيم كه با عوض شدن "س" به "ل" گرفته شده باشد.ج-كاهنان سامي نخست كلو خوانده مي شدند بعداً بتدريج اين لفظ شامل مردم دانشمند گرديد.احتمال دارد لفظ كلو به كلدو تبديل و بعداً به گروههاي دانشمند اطلاق شده باشد.همچنين در اغلب موارد در تورات لفظ كلدو-كلدانيها به جادوگران و آينده نگران اطلاق ميشود.هـ- تورات در بعضي موارد سرزمين بابل را كلده قيد ميكند و تني چند از پادشاهان را به عنوان شاهان كلده نام ميبرد كه بر اساس مدارك مسلم تاريخي اين شاهان از جمله شاهان بابل بشمار مي رود.محققين پس از تلاش فراوان و عدم موفقيت در اثبات فرضيه وجود نژادي بنام كلداني پذيرفته اند كه از ميان ساميهايي كه به بين النهرين آمدند گروهي از آنان از طريق سواحل درياي عمان،ديرتر از توده هاي اوليه و اصلي به اين سرزمين قدم گذاشته و در ناحيه باطلاقي راس خليج فارس در ساحل رود فرات كه سرزمين بابل محسوب مي گشت اقامت گزيدند.در آن زمان رودخانه هاي دجله و فرات هر يك به تنهايي به خليج فارس سرازير ميشدند ليكن بعدها فاصله بين اين دو رود "زمينهاي باطلاقي محل سكونت اين دسته از سامي ها "شسته و اين دو رودخانه با هم مخلوط و سپس به خليج فارس سرازير گرديدند.ساميهايي كه در اين سرزمين و در راس خليج فارس سكونت گزيدند با سومري هاي اين نواحي در هم آميخته و به علوم و فنون آنان علاقه مند و تمايل پيدا نمودند و علوم و اطلاعات نجومي و مذهبي سومريها را با اطلاعات خود در آميخته و در زمينه هاي مذهبي و نجومي صاحب نظر گشتند و با اتّكا به اين علم و اطلاعات به ارشاد و راهنمايي مردم اطراف خود پرداخته و مدعي وراثت سومريها و ادعاي شاهزادگي نمودند.اين مردم از پنج طايفه تشكيل ميشدند.اين طوايف پنجگانه عبارتند از:الف-طايفه بيت داكوري ب-طايفه بيت ساالي ج-طايفه بيت شالاني د-طايفه بيت آموكاني هـ- طايفه بيت يقين.از اين مردم تني چند نيز در بابل به سلطنت رسيده اند و همينها هستند كه بعدها به كلداني معروف گشته اند در حاليكه نام اصلي آنها جز اين است و هر گروه از گروههاي پنجگانه آنها نام طايقه مخصوص به خود دارد.اين طوايف آخرالامر سرزمين هاي خود را ترك و در نواحي مختلف آشور و بابل سكونت گزيدند.سرزمينهاي باطلاقي آنها را نيز آب شسته و از بين برد زيرا دجله و فرات با شستن زمينهاي واقع در بين خود بهم پيوستند و به طرف خليج سرازير شدند.بطور كلي مطالب فوق خلاصه اي است از اطلاعاتي كه تاريخ در خصوص واژه كلداني و مردمي كه به اين نام خوانده ميشوند بدست مي دهد اما اين اسم كه پايه هاي تاريخي آن سخت سست و لرزانند پس از مسيحيت و قرون اخير عامل مصائب و گرفتاريهايي گشته است كه بيان آنها لازم و ضروريست.قبلاً در بررسيها به اين نكته اشاره شده كه نامها در بين النهرين اساس جغرافيايي دارند و با تغيير محل سكونت طوايف به علت وحدت نژادي و فرهنگي نامها نيز قابل تغيير مي باشد.مخصوصاً آشوريها پس از تشكيل امپراطوري سامي در بين النهرين بنام امپراطوري آشوري كليه ساميهاي اين سرزمين تحت اين نام درآمده و به اين اسم شناخته شدند و طبيعي است طوايف پنجگانه بيت داكوري-بيت ساالي-بيت شالاني-بيت اموكاني و بيت يقين نيز از اين اصل مستثني نبوده و براي آنها نيز پس از صدها سال زيستن به اسم آشوري بعد از سقوط اين امپراطوري برگشتن به اسم اصلي و بدوي خود اصلاً مقدور نبوده است علي الخصوص طوايف مورد بحث(كلدانيها) پس از اينكه سرزمينشان زير آب قرار گرفت بساير قسمت هاي بين النهرين و به سرزمين اصلي آشور كوچ كرده و با ساير آشوريها در هم آميختند.آشوريها پس از اينكه قدرت سياسي خود را از دست دادند دچار تغييرات و تحولات گرديدند و پس از ظهور مسيحيت از اين دين جديد استقبال و به آن گرويدند و براي بشارت مسيحيت كمر همّت بربستند و مسيحيت را به اقصي نقاط عالم بردند.آشوريها پس از پذيرش مسيحيت فرقه مذهبي ملي براي خود به وجود آورده و كليساي خود را بنام كليساي شرق يا كليساي پارس و ايران از كليساي روم جدا و استقلال آنرا اعلام داشتند و قرنها به وسيله اين كليسا به تبليغ مسيحيت و گسترش و توسعه علوم و فنون همت گماشتند.كليساي روم به كرّات كوشيد تا سلطه خود را بر كليساي شرق گسترش دهد ولي هر بار با عدم موفقيت مواجه گشت و نتوانست كاري از پيش ببرد ولي تحريك كماكان ادامه داشت تا اينكه در سال 1681 ميلادي يك كشيش كليساي شرق آشوري بنام يوسف در دياربكر به منظور رسيدن به مقام رهبري كليسايي(پاترياركي) به پاپ مراجعه و از وي لقب رهبري كليساي جديدي بنام كليساي كلداني را دريافت داشت.ازين تاريخ به بعد كليسايي كه تحت رهبري اين شخص قرار گرفت بنام كليساي كلداني و آشوريهايي كه از كليساي شرق جدا گشته و به اين كليسا پيوستند كلداني ناميده شدند.در اوايل كار كلداني تنها يك لقب مذهبي بشمار ميرفت ليكن سالها بعد اين اسم جنبه ملي پيدا نمود و تلاش عظيمي به كار رفت تا آشوريهاي كاتوليك كلداني شناخته شوند و اين اسم مذهبي بصورت يك اسم ملي و نژادي تحميل شود و كار تا آنجا بالا گرفت كه همراه اسم ملي و نژادي آشوري نام ديگري كه همان كلداني باشد استعمال و بدينسان آشوريها به دو گروه تقسيم شدند.با اينكه اسم كلداني بطوريكه ملاحظه شد فاقد اساس و ريشه تاريخي بوده و پس از مسيحيت نيز تنها بمنظور جدايي كليسا و در حقيقت به عنوان يك اسم مذهبي مورد استفاده قرار گرفت بعداً بعنوان نام ملي و نژادي بكار گرفته شد و عاملي براي ايجاد تفرقه و جدايي و دودستگي گرديد و عجيبتر اينكه تلاش ميسيونرهاي كاتوليك در كشورهاي شرق براي تبليغ اين اسم نيز بنتيجه رسيد بطوريكه امروزه اكثريت قابل توجهي از آشوريها به اين اسم شناخته ميشوند.حتي در ايران نيز آشوريها بعنوان اقليت آشوري و كلداني در قوانين انتخاباتي كشور معرفي شده اند كه قرار دادن اين اسم مذهبي در كنار يك اسم نژادي بطور كلي كار چندان منطقي و اصولي نميباشد زيرا اگر قرار باشد در شناختن اين مردم به اسم نژادي آنها اكتفا شود بايد تنها اسم آشوري را بكار گرفت و اگر هدف استفاده از اسم مذهبي باشد همه آشوريها تابع كليساي كاتوليك و كلداني نميباشند بلكه اكثريت آشوريهاي ايران غير كاتوليك هستند.در آنصورت لازم مي آيد اسامي كليسايي و فرقه هاي مختلفي كه آشوريها از آنها پيروي ميكنند مانند:پروتستان- اورتودوكس-پنديكست و غيره نيز جهت معرفي اين اقليت بكار گرفته شوند درحالي كه بكار گرفتن اسم مذهبي كلداني در كنار اسم نژادي آشوريها تنها بدليل نفوذ و تبليغات ميسيونرهاي كاتوليك صورت گرفته و اين اسم مذهبي به آشوريهاي غير كاتوليك ايران و ساير كشورها تحميل شده است.اگرچه بحث در مورد اسم كلداني تا حدودي طولاني تر از حد معمول گرديد ولي باهمه اين چون آشوريها و مخصوصاً گروههاي روشنفكر و اهل تحقيق در برابر استعمال اين اسم حساسيت زياده از حد داشته و آنرا عامل تفرقه و دودستگي و پراكندگي قوم خود ميدانند و همچنين اين نام را بوسيله كليساي روم و صرفاً بمنظور ايجاد دودستگي و جدايي بين آشوري ها و استفاده هاي سياسي رواج داده شد مانعي براي اتحاد خود دانسته و استعمال آنرا اهانت به تمدن و فرهنگ و تاريخ درخشان قوم خود بحساب مي آورند لذا جا دارد اين بحث با نتيجه گيري مرحوم دكتر پيره سرمس كه پس از تحقيقات مفصلي بشرح زير بيان شده خاتمه داده شود.

1.تحقيقات تاريخي اين موضوع را تاييد مينمايند كه اقوامي بابلي در جنوبي ترين قسمت سرزمين بابل در ناحيه اي در راس خليج فارس زندگي مي نمودند كه بعداً كلداني خوانده شده اند.

2.بررسيهاي تاريخي مويد اين حقيقت است كه لفظ كلداني بعنوان مترادف جانشين و انعكاس براي لفظ بابلي مورد استفاده قرار گرفته و اين لفظ بوسيله نويسندگان يهودي و يوناني در تاريخ استعمال شده است در حاليكه بشهادت تاريخ كلدانيها و بابلي ها داراي نژاد-عنصر-خون-فرهنگ-ملت و سرزمين واحد بودند.

3.بررسيهاي تاريخي مويد اين حقيقت است كه بابليها(كلدانيها) قبل ار ظهور مسيحيت در اقوام و ملل همسايه خود ادغام شده اند.يكي از رهبران دانشمند كليساي كاتوليك(كلداني)ايران ضمن بررسيهاي تاريخي خود اظهار ميدارد كه بابليها(كلدانيها) با ايلاميها-پارتيها و بالاخره با اعراب درآميخته و بوسيله اقوام مذكور بلعيده و از بين رفتند.

4.كانونهاي اصلي و اوليه مسيحيت آشوريها در شهرهاي كوخا-كشگر-ارفه-نصيبين-موصل-ديار بكر تشكيل گرديدند كه كليه اين شهرها در سرزمين آشور قرار داشتند نه در ناحيه بابل لذا قسمت اعظم مسيحيان بين النهرين آشوري بودند و اطلاق لفظ كلداني به آنان و كليساي آنان نظر تاريخي ناصواب و اشتباه است.

5.آشوريها در قرون اوليه مسيحيت پس از اينكه كليساي ملي خود را از كليساي روم جدا و استقلال آنرا در امپراطوري ساساني اعلام داشتند اين كليسا را كليساي شرق يا كليساي پارس خواندند كه بعداً بعلت گرويدن نظوريوس يكي از اساقف كليساي غرب (رومي) نام اين كليسا بطعنه به كليساي نسطوري خوانده شد درحاليكه در اين بين ابداً نامي از كليساي كلداني برده نشده است.

6.لقب كلداني در سال 1681 ميلادي زماني كه ماريوسف اسقف كليساي شرق ناحيه دياربكر كه در سرزمين آشور قرار دارد به كليساي روم پيوست،به اين كليسا داده شد و سپس در سال 1830 ميلادي كليساي روم به اسقف ديگري بنام ماريوحنا هرمزيد وابسته به كليساي موصول كه اين ناحيه نيز در سرزمين آشور قرار داشت لقب رهبري كليساي بابل را اعطاء نمود و ازين پس دو كليساي آشوري واقع در سرزمين آشور بنامهاي كليساي كلداني و كليساي بابل خوانده شدند.

7.كلمه كلداني از آغاز كار بعنوان يك لقب مذهبي مورد استفاده و استعمال قرار گرفت كه به آشوريهاي كاتوليك تابع كليساي روم اطلاق مي گرديد ليكن در سالهاي اخير اين اسم معناي اصلي و واقعي خود را از دست داده و اشتباهاً بعنوان يك اسم مذهبي جانشين يك اسم نژادي و ملي براي آشوريها گردد.

8.بطوريكه قبلاً اشاره شد اكثريت مطلق آشوريها اعضاي كليساي شرق آشوري بودند لذا اكثريت مردمي كه هم اكنون در ايران و ساير كشورهاي جهان كلداني خوانده ميشوند بيشتر از ده قرن تابع كليساي شرق و آشوري بحساب مي آمدند.با توجه باينكه مذهب قادر نيست خون طبيعت و نژاد را تغيير دهد چگونه شد كه آشوريهاي ديروزي بناگاه امروز كلداني از آب در آمدند؟و چگونه ميشود كه در يك خانواده آشوري يكي از اعضاي خانواده به علت قبول عضويت كليساي كاتوليك تغيير نژاد داده و كلداني ميگردد؟

9.در حال حاضر فردي كه نژاداً آشوريست بهر زباني كه تكلّم كند،در هر سرزميني كه اقامت نمايد،بهر راه و روشي كه اعتقاد داشته باشد كماكان آشوريست و اعتقاد مذهب قادر نخواهد بود اصالت نژادي وي را تغيير دهد و تغيير اسم ملي آشوريها به اسامي مذهبي از قبيل كلداني تنها يك اهانت ننگين به اين مردم كه وارث بزرگترين گنجينه تمدن و فرهنگ بشري هستند به شمار ميرود.